در حالی که بسیاری از تحلیل گران و مفسران سیاسی انتخاب حسن روحانی را به عنوان پیروزی انتخاب مردم ارزیابی می کنند اما کریستین کاریل، در مقاله ای که در نشریه آمریکایی فارین پالیسی( سیاست خارجی) چاپ شده، می گوید در این روایت خوش بینانه داستان اصلی از نظر افتاده است.
کریستین کاریل در مقاله ای با عنوان «چرا جمهوری اسلامی قادر به اصلاحات نیست» می نویسد: اکنون یک میانه رو برنده انتخابات شده است. میانه رویی که خود را مدافع بلند پروازی های هسته ای ایران می داند. میانه رویی که به کشورهای غربی هشدار می دهد خود را از جنگ داخلی سوریه کنار بکشند، میانه رویی که از صافی شورای نگهبانی گذشته است که نامزدان مصلحت گراتر را از شرکت در انتخابات بازداشت. میانه رویی که از آغاز روشن کرده است که کاری به کار اصل ولایت فقیه یا حکومت روحانیون ندارد. اصلی که محور اصلی نظامی ست که آیت الله روح الله خمینی بنیان آن را پی افکند. و سوال این جاست: آیا با این همه جایی برای جشن و سرور باقی ست؟
کریستیان کاریل می نویسد: در لایه بیرونی حسن روحانی ست که برنده انتخابات ریاست جمهوری شده است زیرا رای دهندگان می خواستند به رهبران خود نشان دهند که رئیس جمهوری می خواهند که به آنان وعده حتی کم ترین تغییرات را در نظم حاکم داده باشد (مانند وعده های مبهم در مورد متوقف کردن گشت ارشاد یا پلیس اخلاق که مورد انزجارعموم مردم است).
اما واقعیتی که باقی می ماند آنست که حتی اگر روحانی بخواهد تغییرات بیشتری انجام دهد آیا ساختار قدرت موجود ایران به رئیس جمهور کمترین فضایی برای این کار می دهد؟ رای دهندگان ایران آرزوی خود را برای اصلاحات با رای دادن به روحانی نشان داده اند، اما این به معنای آن نیست که احتمال انجام آن بیشتر شده باشد.
واین درست همان است که خمینی می خواست. از همان آغاز، او و پیروانش قصد داشتند ایران را به دولتی تبدیل کنند که در آن روحانیت شیعه حرف آخر را بزند. قانون اساسی خمینی در سال ۱۳۵۷ تصویب شد و چند سال بعد نیز بازنگری هایی در آن انجام شد. در این قانون فرصت های محدودی برای رقابت های سیاسی منظور شده است. مانند انتخابات مستقیم برای شوراهای شهر و روستا، مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری (با این شرط که تنها نامزدهای تایید صلاحیت شده اجازه شرکت در انتخابات را داشته باشند). اما هیچکس رهبر را انتخاب نمی کند. مردی که قدرت نهایی را در دست دارد. زیرا که او به عنوان رئیس روحانیت تجسم اصل حکومت خداست. و حکومت خدا بر حکومت بشر تسلط دارد.
البته در واقع عده قلیلی از انسان هاهستند که بر صدر نشسته اند و خواست های خدا را برای زمینیان تفسیر می کنند. درواقع چنان که اندکی پس از انقلاب بر همگان روشن شد، دیدگاه خمینی در مورد ولایت فقیه حتی همه روحانیون شیعه را دربر نمی گرفت. رهبران مذهبی که با دیدگاه دین سالاری او مخالف بودند ـ گروهی به مراتب پرشمار تر و بانفوذتر از آنچه در غرب تاکنون وجود داشته است ـ به طرزی مستمر به حاشیه رانده شدند و دستشان از همه چیز کوتاه شد و سرانجام همگی ساکت شدند. بارزترین نمونه آنان آیت الله حسین علی منتظری، جانشین برگزیده خمینی بود که وقتی از نقض حقوق بشر توسط رژیم انتقاد کرد از نظر افتاد. او سرانجام پس از سال ها تحمل آزار و بازداشت خانگی در کنج خانه خود درگذشت.
همین داستان همه چیز رادرباره ظرفیت ایران برای اصلاحات به ما می گوید. هیچ کس نیست که با نفس تغییر مخالف باشد. امروز جمهوری اسلامی منفور جامعه بین المللی و از نظر اقتصادی ورشکسته است. حامی بشار اسد و یار نزدیک کره شمالی ست. کشوری ست که دولتیانش با درخواست روز افزون شهروندانش برای آزادی بیشتر و مشارکت سیاسی روبروست . سی وچهار سال پس از انقلاب اکنون روز به روز روشن تر می شود که نظام بنیان -نهاده خمینی خشک و صلبی شده و از همین روسخت شکننده است. فضای محدود مشارکت دمکراتیک که نسل اول رهبران انقلاب به آن قائل بودند، رفته رفته جا به نوعی اقتدارگرایی زمخت و خشن سپرده است.
واین، بالاتر از همه، دست پرورد رهبر فعلی، آیت الله علی خامنه ای است. خامنه ای در دوران
حکومت خود همواره از اصل خمینی گرایانه سپردن قدرت واقعی به نخبگانی معدود پیروی کرده است. وقتی محمد خاتمی، روحانی اصلاح گرا، کوشید فضا را برای آزادی های شخصی بگشاید خامنه ای نیروهای محافظه کار را برای مسدود کردن آن تلاش ها بسیج کرد.
محمود احمدی نژاد که اکنون دوره دوم و نهایی ریاست جمهوری را به پایان رسانده است برای رهبر مایه دردسر های دیگری شد. خامنه ای تلاش های عوام گرایانه احمدی نژاد را برای ایجاد یک مرکز قدرت رقیب نقش بر آب کرد و در عین حال مجبور شد در برابر ایرانیان خشمگینی که به نتیجه انتخابات ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) اعتراض داشتند و آن را تقلب آمیز می دانستند از احمدی نژاد حمایت کند. اعتراض های گسترده مردم خامنه ای را بر آن داشت که برای سرکوبی آن به هر ابزاری که در انبان داشت، دست زند. و نیز به او این درس را داد تا در انتخابات امسال با سختگیری شدیدِ شورای نگهبان در روند تعیین صلاحیت ها، از شورشی دیگر جلوگیری کند.
در این میان خامنه ای حلقه نخبان حکومتی را هرچه تنگ تر کرده است. با حذف یار قدیم انقلاب ۱۹۷۹ و سیاست مدار کهنه کار و سنگین وزن در عرصه سیاسی ایران، یعنی اکبر هاشمی رفسنجانی، از دایره نامزدان ریاست جمهوری امسال، خامنه ای آخرین پیوند میان حکومت خود و انقلاب مقدس را گسست. در طی سالیان، خامنه ای بتدیج به سپاه پاسداران وابسته تر شده است. سپاه که قرار بود ارتشی موازی برای کوتاه کردن دست دشمنان انقلاب در داخل و خارج باشد اکنون اکثریت آن را فرصت طلبانی تشکیل می دهند که قدرت خود را برای کنترل مجموعه های عظیم اقتصادی به کار می برند.سپاه در حفظ نظم موجود منافع زیادی دارد و البته برای این کار هم همه تسلیحات و تجهیزات در اختیار اوست.
آیا می توان سناریویی را تصور کرد که در آن رهبر بر آن شود که ایران به تغییر نیاز دارد و برنامه ای برای آن آغاز کند؟ داشتن چنین توقعی از خامنه ای همان قدر بی جاست که از لئونید برژنف در سال های ۱۹۷۰ انتظار می رفت (و این مقایسه ای کاملا موجه است از آنجا که هم اتحاد شوروی قدیم و هم ایران امروز می کوشند فاجعه سوء مدیریت اقتصادی خود را با نقاب منابع عظیم نفتی بپوشانند).
سپاه پاسداران در برابر هر سیاست اقتصادی که با او رقابت کند ایستادگی خواهد کرد زیرا این امر احتمالا در امتیازهای رانتی کنونی آن مداخله و ایجاد مزاحمت خواهد کرد. یاران و متحدان دین سالار خامنه ای نیز هرگونه تلاش برای لیبرالیزه کردن سیاسی را به عقب خواهند راند، زیرا این امر بی تردید در اعتقاد به ارکان الهی ولایت فقیه شک وتردید ایجاد خواهد کرد و تازه، در آن صورت ولی فقیه مشروعیت خود را از کجا خواهد گرفت؟ ادعای داشتن حکم ولایت از خدا قبول. اما وقتی این حکم بازپس گرفته شد دیگر بازگشت پذیر نیست.
نویسنده کتاب «شورشیان عجیب: ۱۹۷۹ و زایش قرن بیست و یکم» در اینجا این سوال را مطرح می کند:و پس از خامنه ای چه می شود؟ و می گوید:گمان می کنم برای نخبگان فعلی ایران این امکان همیشه وجود دارد که نسخه ایرانی میخاییل گورباچف را پیدا کنند – هرچند که به نظر من سرنوشت اتحاد شوروی قدیم (که مانند ایران کشوری چند قومیتی است که اقلیت های سرکش از چند سو آن را می کشند) و فرجام شوم سقوط نهایی آن، الگویی نیست که رهبران ایران در پی تقلید از آن باشند. آنها احتمالا همگی خوب می دانند که شهروندان ایرانی تشنه آزادی هایی بیش از آنچه رژیم کنونی به آنها می دهد هستند، بی آن که بخواهند موجودیت آن را از ریشه قطع کنند.
پژوهشگر ارشد موسسه لگاتوم و دبیر نشریه فارین پالیسی می افزاید: می دانیم که حزب کمونیست چین فروپاشی همه رژیم های تک حزبی و اقتدار گرای دیگر را بخوبی بررسی کرده و تجربه های گذار در کشورهای مختلف را، از مکزیک تا لهستان، از نظر گذرانده است تا درس هایی برای حراست از قدرت خود بیاموزد. اما نشانه ای از به کارگیری چنین روشی برای روحانیون حاکم بر ایران وجود ندارد. والبته دلیل آن واضح است.
کریستین کاریل در پایان می نویسد: به روحانی بازگردیم، و بگذاریم تا چند گام کوچک در جهت اصلاح بردارد. اما اگر بتواند قدمی بزرگ بردارد جای حیرت خواهد بود. او خود خوب می داند که اگر از این حد فراتر رود گردنش به زیر تیغ خواهد رفت.