بنده صاف و صادق ما "محمد نوريزاد"!
...حالا هی بنشين برای اين خدای تازه نامههای هشدارباش بنويس که "سيدعلی، از خدا بترس"! کدام خدا؟ راستاش اين ملائک هم اخيرا" نسبت به مقام الهی ما مشکوک شده اند و هی غر میزنند که اگر خدا شمائی، پس اين سيدعلی آقا ديگه کيه؟ ز نمی دانيم تو با کدام عقلی برای اين "سيدعلی خامنه ای" نامه می نويسی؟ سرت توی حساب و کتاب نيست، وگرنه از اين کارها نمی کردی! آن هم شش نامه! باباجان؛ اگر هدفت اصلاح و ارشاد او و "نصيحة للائمه المسلمين" بود، که اين امری ناممکن و ناشدنی است. ما که دريا را برای موسی نصف کرديم و عصايش را هم تبديل به اژدها نموديم، از ارشاد و اصلاح اين "سيدعلی" درمانده شده ايم! و نم نمک به فکر حفظ جايگاه خدايی خودمان افتاده ايم که عنقريب دارد همين جايگاه را هم تصاحب می کند!
آخر عزيزکم! تو چی فکر کردی که برای اين "سيدعلی" نامه نوشتی؟ ما که خدائيم و تا حالا پيش خودمان فکر می کرديم که يک چيزهايی سرمان می شود، پيش اين "سيدعلی" شما و دارودسته اش کم آورده ايم. اين بابا با دين و ولايت و قرآن و امامت و نبوت و توحيد يک کارهايی کرده که ما حتی رويمان نمی شود بر زبان بياوريم. کارهايی با ايمان خلق الله کرده که برای جبرانشان حتی اگر به جای ۱۲۴هزارتای قبلی، ۴۰۰ هزار پيغمبر تازه نفس و قبراق ديگر هم برای آدميان بفرستيم، فقط از عهده مؤمن کردن همين هفتاد ميليون جمعيت ايران شما هم بر نمی آيند! آخر با چه محاسبه ای برای اين آقا نامه می نويسی فرزند مجنونم؟
شما جوانيد و سن تان قد نمی دهد ببينيد پيغمبران قبلی چه خون دلی خوردند از دست نمرودها و فرعونها و امثال اينها. اما می توانيد برويد از همين آقای جنتی خودتان بپرسيد. گمانم يکی دو روزی با ما که "خدا" هستيم، اختلاف سنی داشته باشد. او برای شما می گويد که همين فرعون مادرمرده، نهايتا" يک آدمی بود در حد همين صادق محصولی يا مکارم شيرازی. يا "نمرود"، يک بدبختی بود مثل اين عزيز جعفری يا محمدرضارحيمی. يا همين اهالی شهر "لوط" که به خاطر همجنس بازی، زديم پودرشان کرديم، يک مشت آدم بدبختی بودند که خيلی "هلو" دوست می داشتند و آدمهايی بودند در حد همين احمدی نژاد و مشائی و آن وزير "هلوی" شيرازی که وزير بهداشتی چيزی بود و حالا رفته تا لابد تبديل به يک هلوی رسيده بشود! اينها قابل هضم هستند. ولی در همه ادوار تاريخی، مثل اين "سيدعلی" شما تقريبا" سراغ نداريم که بتوانيم برايت مثالش را بزنيم. اين بابا فيلد و کلاس سازمانيش بالاتر از اين حرفهاست. روزی چندبار سرش مستقيم می خورد به سقف بارگاه الهی ما! آن وقت تو برای اين آدم که روز چندبار ادعای خدايی می کند، نامه هدايت و اصلاح می نويسی؟
نوريزاد جان! پسرم! بين خودمان بماند ولی اين سيدعلی ديگر حتی نماز هم نمی خواند! درست نيست ما که خداييم، خودمان هم مجبور شويم قسم بخوريم! ولی به خدا قسم که وقتی اين "سيدعلی" شما به نماز می ايستد، ما دچار گزگزه می شويم. نماز نمی خواند که، ناز و عشوه می کند و تازه از ما نماز طلب می کند! اين "سيدعلی" شما جوری نماز می خواند که انگار ما که خدائيم بايد تسبيح او را بگوييم و او را ستايش کنيم. يک قنوتی می خواند که ما ناخودآگاه بغض می کنيم و کم مانده خطابش کنيم: "ربنا افرغ علينا صبرا" بعد هم هرچه را ديگران به عنوان دعا از ما می خواهند، ايشان به ما "ابلاغ" می کند. نه دعايی، نه تضرع و خواهشی! هيييچ!
وقت نمازش، ما و جميع ملائک و مقرّبان پشت می کنيم به کره خاکی تا نور صورت "سيدعلی" چشممان را نزند. همين نورانیّت و کبريای الهی و اقتدارش ما را کشته! خيلی هم به رمز و رموز خدائی کردن وارد شده است ناقلا.
نوريزاد عزيز! تو خودت اهل سينمايی و به فيلمسازی و حقه های سينمايی و تروکاژ وارد هستی! اين "سيدعلی" اصلا" جايی نمی رود که يک پرده آبی رنگ با افکت الهی پشتش نصب نکرده باشند و جايی هم نمی نشيند که نورافکنهای متعدد، صحنه را روشن و منوّر نکرده باشند. وقتی يک شاعر مافنگی، يک دوبيتی بندتنبانی در مدحش می خواند، چنان لبخند خداگونه ای می زند و چنان نيشش تا بناگوش باز می شود که خدائيش ما ياد لذت خدايی خودمان می افتيم وقتی "يوسف" با آن همه بلايی که برای امتحان سرش آورده بوديم، از ته چاه برايمان غزل عاشقانه می خواند! ولی اين کجا و آن کجا؟ خودمانيم؛ حسادت برای ما برازنده نيست، ولی چاره چيست؟
محمد جان! فرزند عزيزم؛ من به شما علاقه دارم! اميدوارم اين واقعا" نامه ی آخريت برای اين "سيدعلی" باشد. با هر نامه ات عرش الهی ما را هم می لرزانی. فرشته ها دسته دسته می آيند و مويه و زنجموره می کنند که ببين اين محمد نوريزاد دوباره چی ها برای "سيدعلی" نوشته؟ ببين اين "چيزی" (يعنی جيگری) دارد که به اندازه يک کانتينر است! حالا ما هی به شما می گوئيم پسرم! فريب جيگر اندازه کانتينرت را نخور، مال (جيگر) آقا سيدعلی اگرچه کوچولو و به اندازه يک "هسته" است، ولی بالاخره چيزی هست که لابد انرژی هسته ای دارد، و البته انرژی هسته ای خيلی ويرانگرتر از يک کانتينر است ها! مراقب باش!
آره عزيزم. حالا هی بنشين برای اين خدای تازه نامه های هشدارباش بنويس که "سيدعلی، از خدا بترس"! کدام خدا؟ راستش اين ملائک هم اخيرا" نسبت به مقام الهی ما مشکوک شده اند و هی غر می زنند که اگر خدا شمائی، پس اين سيدعلی آقا ديگه کيه؟ حرف از تشبيه خودش با علی ابن ابيطالب و محمد بن عبدالله گذشته، ما فعلا" درگير حفظ مقام خدايی خودمان هستيم و اين سيدعلی شما هم هر روز ادعاهای تازه تری دارد. ما هم بفهمی نفهمی شرمنده فرشتگان مقرب درگاهمان می شويم که متأسفانه هی دارند "ريزش" می کنند و برخلاف طرفداران نظام مقدس اسلامی سيدعلی از "رويش" آنها هيچ خبری نيست! همين حضرت جبرائيل خودمان يک روز آمد نشست گفت اگر شما هم برای خودت يک "بيت رهبری" مثل بيت سيدعلی آقا درست می کردی، که کسی جرأت نکند از چند کيلومتريش رد شود و کلی خدم و حشم و انصار حزب الله و بسيجی و سپاهی و کهريزک برای خودت راه می انداختی، وضع بارگاهت اينطوری نمی شد که اينقدر "ريزش نيرو" داشته باشيم. ببينيد "رويش نيرو" در بيت آقا اينقدر بالاست که لابد همين روزها يک ""مهدی صاحب زمان" هم از داخل بيت بيرون می آورند و ظهورش می دهند. حالا هی مسلمين بيايند توی حياط خانه ات در مکه دور بزنند و سر کار باشند! جبرائيل به ما طعنه زد که بسيجی ها وقتی به بارگاه و بيت رهبری اين "سيدعلی" می روند کلی صله و مواجب می گيرند و بر می گردند. اما در حياط خانه شما که "خدا" باشی، مردم هی بايد بچرخند و عرق بريزند. اصلا" اگر شما خدايی، چرا سيدعلی بيست و چند سال است به خانه ات کعبه نيامده؟ مگر فريضه حج برای مسلمانان يک عبادت و واجب نيست؟ می بينيد جسارتا" سيدعلی ديگر تره هم برای خدايی شما خرد نمی کند و به خانه ات هم نمی آيد و در بارگاه خودش از کعبه شما هم بيشتر صله و پاداش و مزد و مواجب می دهد! پيغمبران شما هی رفتند و ملت را از عذاب جهنم ترساندند، اما مردم می دانند با اين قلب رئوفی که شما داريد، اهل آزار دادن بندگانت نيستی و همه را يک جورهايی می بخشی! اما سيدعلی آقا زندان ساخته "هلو"! زندانی می رود داخلش، سر دو ماه عابد و زاهد و توبه کرده و البته با سی کيلو لاغری بر می گردد بيرون. يکی از ای ملائک می گگفت:غلط نکنم، سيدعلی برای بهشت و جهنم اينجا هم يک برنامه هايی در سرش دارد!
نوريزاد عزيز! پسرکم. تو نادانی. تو کم تجربه ای. تو نمی فهمی. والله ما در اينجا هر روز يک بساطی داريم که بيا و ببين. يک روز نوح نبی می آيد و غر ميزند که چرا سن و سال اين احمد جنتی از من بيشتر شده و رکورد مرا زده است؟ به او چه بگويم؟ همين ديروز "شمر ذی الجوشن ملعون" آمده بود اينجا و با مظلوميت می گفت اگر احمدخاتمی هم مثل من جهنمی شود، من عمليات انتحاری می کنم و صاف می پرم وسط قير مذاب! هرچه باداباد! شما می گوئی من چه کنم؟ من که يک بهشت و يک جهنم بيشتر ندارم پسر جان. از حالا ماتم گرفته ايم اگر سيدعلی و دار و دسته اش را بخواهم بفرستم بهشت، آنجا را هم به (...) بکشند و باز بساط بسيج و انرژی هسته ای و کشورگشايی راه بيندازند و يک ديوانه ای مثل احمدی نژاد را بفرستند که بخواهد بين جهنم و بهشت "مديريت جهانی" کند و بخواهد جهنم را هم مثل بهشت تسخير و مديريت کند. بابا! اهل جهنم به همان قير مذاب و آتش ابدی دلخوش هستند، ولی به اين شرط که اين "سيدعلی" و دارودسته اش را نبينند.
يک چشمه اش را برايت می گويم حساب دستت بيايد. چندسال قبل اين سيدعلی شما يک بابايی به اسم "اسدالله لاجوردی" را با يک دوچرخه قراضه فرستاد اينجا، ما هم بخاطر اينکه اين بدبخت ترور شده بود، "اشتباهی" فرستاديمش برود بهشت يک حالی بکند. کاش بهش ترحم نمی کرديم و صاف می فرستاديمش برود جهنم. هنوز پايش نرسيده بود به بهشت که آنجا را کرد شعبه دوم زندان اوين! ظرف مدت سه روز شد "مديرکل اندرزگاه" بهشت! اصلا" تخصص اش گويا همين اندرز و مددکاری بوده. حالا رسما" از اهالی بهشت بازجويی می کند و برای بهشتيان مادرمرده "حکم تعزير" می نويسد و سهميه ميوه های بهشتی و حوری و شراب و آب روان بهشت را کم کرده و در عوض دستور داده سهميه قيرمذاب و سرب داغ جهنم را هم سه هزار برابر کنند تا وقتی آقايش "سيدعلی" آمد، حساب همه اينها را يکجا تسويه کند. ملائکه به خود ما گزارش داده اند اين آقا در اعتراف گيری و تعزيز "معجزه" می کند! دوچرخه اش هم گوشه برزخ دارد خاک می خورد. خدم و حشمی برای خودش راه انداخته که بيا و ببين. فکر می کنی همين لاجوردی در اين بهشت خراب شده، چند تا آدم آورده که اقرار کرده اند "چنگيزخان مغول" و "هيتلر" بوده اند؟ ما اينجا هفتصد نفر داريم که فکر می کرديم بنده مقرّب و عابد و زاهد ما بوده اند، ولی زير دست اين لاجوردی اقرار کرده اند "قابيل" هستند و قتل هابيل را به گردن گرفته اند! و تو چه دانی که هفتصد تا قابيل يعنی چه؟ حالا حساب کن بقيه اين دارودسته بيايند اينجا، تکليف چيست؟ اگر به حساب اين لاجوردی باشد، ما بايد بهشت را يکجا کنترات بدهيم فقط به "سيدعلی" آقای شما. از بس که لامصب از خلق الله اعتراف گرفته و دسته دسته آدم را از بهشت انداخته بيرون.
راستش برای همين چيزهاست که می خواهيم مراسم "روز قيامت" را در دو سئانس جداگانه برگزار کنيم. يک سئانس را می گذاريم برای آن ۱۲۴ هزار پيغمبر و نوح و عيسی و موسی و محمد و علی و امامان و چند ميليارد مردم عادی و خود شماها که سريع الحساب و فوتی فوری به تمام کارهايتان رسيدگی می کنيم. بعد يک استراحتکی می کنيم و سئانس بعدی را هم اختصاصا" می گذاريم برای اين "سيدعلی" و اعوان و انصارش که بيايند و اين بار "سيدعلی" بايد به کار و پرونده ما رسيدگی کند! بالاخره "يوم الحساب" است و سيدعلی خط و نشانها کشيده که اگر پايش برسد اينطرف، ذره ذره و مثقال مثقال از خدايی ما در اين ميلياردها سال خدايی که کرده ايم، حساب پس خواهد کشيد! اگر تا آن وقت "احمدجنتی" هم بالاخره ريق رحمت را سرکشيده بود که بعيد می دانيم، با همين "سيدعلی" می آيند در محشر و جنتی می شود دادستان! تا ببينيم آيا می تواند "حمله ددمنشانه ای" به ساحت الهی ما بکند، يا باز هم دندانهای مصنوعی کار دستش می دهد و باز هم "شين"اش می زند و دوباره ضايع می شود. وگرنه قرار است جايش احمدخاتمی را بگذارند در مقام دادستان! خدا به داد ما که خدا باشيم برسد! "ابن زياد ملعون" هم وقتی خبر احمدخاتمی و جنتی را شنيد برايمان گريه کرد و دل سوزاند! يک احمدخاتمی می گويم، يک چيزی می شنوی! ولی اين "ابن زياد ملعون" آن ملعون را خيلی خوب می شناسد! نبودی ببينی چه گريه ای به حال ما می کرد بدبخت! حالا ما در کار رتق و فتق امور بهشت و جهنم و روز حسابيم. روز قيامت در سئانس اول تکليف خلايق را معلوم می کنيم، تا ببينيم در سئانس دوم سيدعلی چطور تکليف خود ما را روشن خواهد کرد؟
خلاصه آقای نوريزاد عزيز. پسرم. دست بردار از نامه نگاری برای اين سيدعلی که دندان تيز کرده بيايد جای خود ما را بگيرد. اين آقای شما يک دست چپش را در راه انقلاب اسلامی داده، حالا با آن يک دست باقيمانده اش دو دستی چسبيده تا بقيه انقلاب و اسلام و عرش الهی را يکجا تصاحب کند و بالا بکشد. از "ظهور مهدی" که گذشت، مهدی از بيم جانش حاضر نيست از غرفه اش در بهشت هم پا بيرون بگذارد که مبادا دست اين لاجوردی بيفتد، چه رسد به "ظهور کردن"! حتی عيسی مسيح هم اخيرا" يک نامه انصرافی نوشته تا ملائک بليط اعزامش به زمين برای ظهور دوباره را کنسل کنند و گفته تا اينها هستند، عمرا" به زمين بر نخواهد گشت!
در ضمن تا جايی که به خدايی ما مربوط می شود، نويسنده اين متن را هم عفو کرديم. اين بنده ی خدا درد دلهای خدايش را نوشته است. خدايی که در مقابل سيدعلی و ادعاهای خدائی اش رسما" کم آورده است! اگر بعد از اين قائله ها، چيزی از "شوق خدايی" در ما باقی ماند، بار و بنديل الهی را می بنديم و با فرشتگانی که هنوز "ريزش" نکرده اند، می رويم به آنسوی کهکشان، تا در يک جايی "عالمی ديگر بسازيم وز نو آدمی"! ولی شجره نامچه اين "سيدعلی" و قوم و قبيله اش را هم با خودمان می بريم که مبادا از "هسته" اين ورسيون آدمها، چيزی آنجا کاشته نشود و بشری خلق نشود که همين يک سيدعلی برای هر دو جهان کفايت کرده است! آنجا هم اول کاوش و بررسی می کنيم ببينيم موجودات ماقبل تاريخی مثل خزغلی و يزدی و جنتی از قبل کمين نکرده باشند که باز مصيبت درست نشود!
شما هم نوريزاد جان! برو عزيزم. برو و به همان کارهای خودت برس و فيلمت را بساز و بيخيال نامه نگاری برای سيدعلی بشو. ما که روزگاری خداوندگاری بوديم، حالا حسابی از دست اين "سيدعلی" و قوم یأجوج و مأجوجش کم آورده ايم، شما بيخيال هدايتشان بشو فرزندم. از دست اينها آب و روغن "عالم هستی" هم قاطی شده است. از طرفی نمی دانيم ما خداييم يا اين "سيدعلی"؟ از طرف ديگر از دستمان دررفته که سن و سال خلقت زمين و آسمانی که ما آفريديم بيشتر است، يا سن و سال اين "احمدجنتی"؟ اين سيد محموداحمدی نژاد هم که بماند سر جای خودش! اين مردک ديگر اعصاب برايمان باقی نگذاشته؛ برای همين است که وسط هوای داغ آفتابی، يکهو می زنيم زير باران سيل آسا! و يا در وسط تابستان گرم و وسوزان، برف و بوران نازل می کنيم! الان هوای قطب جنوب شده مثل کوير سوزان و خرسهای قطبی مادر مرده دارند به جای برف، روی ماسه های داغ غلت می زنند! فقط همين وضع قاراشميش آب و هوا را ببين و حساب بقيه اش را خودت بکن. خلاصه از ما گفتن بود.
۲۶ مرداد ۸۹
فرصت نوشتن/ روزنوشته های بابک داد